نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

مامان روان شناس

آخرین خاطرات سال 90

سلام عزیزکم ساعت 4 صبح ایت و من بی خوابم که نمی دونم از خستگی هست یا استرس این روزها هوای شهر قشنگمون بهاری شده . به لطف رسم دیرینه خانه تکونی خانه ما هم تمیز شده و آشپزخانه نه چندان زیبایمان از تمیزی برق می زند. سرامیکها تمیز شدند و کشوها و کمدها مرتب شدند، که البته امیدورام مرتب بمانند. البته شما هم تو خونه تکونی به من کمک کردی!!!!!!!!!!!!!!!! البته این روزها حرفهای مامان رو خوب می فهمی و قتی چیزی بهت می ادم بندازی توی سطل زباله این کار می کردی و بگذریم که کشو آشپزخانه رو چندین بار خالی کردی و امروز هر چه دنبال موبایلم می گشتم پیدا نمی کردم و بعد از تو کشو پیداش کردم. البته وسط خووه تکونی هم شما یادت می یومد که ........ عباسی عباسی...
27 اسفند 1390

دوست

دوست خوب       سلام   فکر می‌کنم این بهترین و واقعی‌ترین توصیفی از واژه‌ی «دوست» است که تا کنون شنیده‌ام:   دوستان...... تو را دوست می‌دارند اما معشوق تو نیستند، مراقب تو هستند؛ اما از اقوام تو نیستند. آن‌ها آماده‌اند تا در درد تو شریک شوند؛ اما از بستگان خونی تو نیستند. آن‌ها ..... دوستان هستند!   یک دوست واقعی همانند پدر سخت سرزنشت می‌کند، همانند مادر غم تو را می‌خورد، مثل یک خواهر سر به سرت می‌گذارد، مثل یک برادر ادای تو را در می‌آورد، و آخر این‌که بیش‌تر ا...
21 اسفند 1390

نائیریکای ملوس

سلام عزیزکم این روزها حسابی سرم شلوغه تقریبا تا نیمه ها ی اسفنذ صبح و بعد از ظهر کلاس دارم و دلم برات تنگ میشه...... عشق مامان هر روز که به تو نگاه می کنم می بینم چقدر بزرگ شدی  و هر روز بزرگتر میشی دلم برای کوچولو بودنت تنگ شده.... دختر ملوسم هر روز خودت لوس می کنی ، وقتی خونه مامانی مدام خاله ها رو صدا می کنی، صدا می کنی مو تی (مژی، خاله مژگان) پاطی(خاله فاطمه) و دائی  اونا مدام صدا می کنی تا بیاند بغلت کنند و باهات بازی کنند. دایی میگه این دخترت خودش رو خیلی لوس می کنه و نگرانه تو مدرسه پاچه خوار بشی... هفته پیش عروسی پسر عمه و عقد پسر عمو من بود. تو عروسی مدام می رقصیدی و چشم همه رو در آوردی. البته خودت ار خودت هم پذیرا...
1 اسفند 1390
1